theme


ن : حميد

اگه ما بودیم چیکار می کردیم ؟

به نظر خیلی ساده می آید: امام بگوید همراه من بیا و ما هم بی درنگ برویم.

اما به این سادگی ها هم نیست. از میان مقاتل و کتب تاریخی ۱۰ نفر را به

عنوان نمونه ذکر مي كنيم تا ببینید برای همراهی نکردن با پسر پیامبر خدا(ص)

چه توجیهاتی مي توان آورد؟ همین الان در جامعه خودمان با این قبیل توجیهات

و بهتر از اینها هم روبرو هستیم. عجیب آنهایی بودند که خود را از این دست

توجیهات و دلایل خلاص کردند و با امام زمان خودشان همراه شدند.

۱)‌ ضحاك مِشرَقي روز نهم به امام حسین (ع) پيوست ولي با ايشان شرط كرد

تا وقتي مي مانم كه مفيد باشد. اگر تنها شدي، من هم مي روم چون فايده اي

ندارد. می گوید : هنگامي كه ديدم ياران حسين(ع) کشته شدند و نوبت او و

خاندانش رسيده و كسي باقي نمانده، گفتم: اي پسر رسول خدا من گفته بودم

كه تا وقتي جنگجويي داشته باشي همراه تو مي جنگم. حسین (ع) گفت: راست

گفتي ولي چگونه خود را نجات خواهي داد؟ قبلا وقتي ديده بودم دشمن اسبها را

میکشد ، اسب خود را دریکی از چادرها پنهان كرده بودم. اسبم را بيرون آورده و

سوار شدم و از ميان دشمن دور شدم.

(مقتل الحسين ابي مخنف)

۲- در بین راه در منزل «قصر بن مقاتل» امام(ع) خودشان رفتند سراغ

عبيدالله بن حر جعفي. گفتند: «همراه ما مي آيي؟ » عبيدالله گفت:

من آماده مرگ نيستم ولي اسب قيمتي خودم را تقديم ميکنم. آن

چنان اسبي است كه اگر سوار آن باشيد به خواسته تان مي رسيد.

امام(ع) فرمودند: «ما براي اسب و شمشيرت نيامده بوديم. فقط از اينجا

دور شو كه فرياد غربت ما را نشنوي.

(كامل ابن اثير)

۳- عبدالله بن عمر وقتي از حركت امام(ع) باخبر شد، خود را به ايشان رساند

و گفت: «اين دولت و حكومت مال اينهاست. خدا به پيامبر(ص) اختيار داد كه بين

دنيا و آخرت یکی را انتخاب كند و او آخرت را انتخاب كرد. شما هم پاره تن اویيد.

به همين خاطر، دنيا به احدي از خانواده شما برنمي گردد. سعي نكن.

(حياه الامام حسين، باقر شريف)

۴- مالك بن نصر ارحبي روز نهم همراه كارواني از نزدیكي كربلا مي گذشت.

پيش امام (ع) آمد تا خبر دهد اكثريت مردم كوفه عليه اويند: حسين (ع) به او

فرمود: چرا مرا ياري نمي کنی؟ مالك بن نصر گفت: من مقروض و عيالمندم و

خداحافظي كرد و رفت .

(مقتل الحسين ابن مخنف)

۵- در منزل «قصر بن مقاتل » امام (ع) به عمرو بن قيس رسيدند. پرسيدند:

«آيا براي ياري ما آمده اي؟ عمرو بن قيس گفت: «اموال مردم همراه من است.

بايد آنها را به صاحبانش برسانم. اگر با شما بيايم مال مردم از بين مي رود و

حق الناس گردنم مي ماند.

(كامل ابن اثير)

۶- در یکی از منزلگاهها عبدالله بن مطيع عدوي پيش امام(ع) آمد. گفت:

«با اين حركت تو ، حرمت اسلام از بين مي رود. حرمت قريش و حرمت عرب

از بين مي رود . خشونت راه مي افتد . نرو! »

(ارشاد جلد 2 ص 73 )

۷- پيش از حركت به مكه، امام(ع) نامه دعوتي براي بعضي بزرگان بصره نوشت.

احنف بن قيس یکي از آنها بود. احنف نامه امام(ع) را جواب نداد و به نزدیکانش

گفت: «نمي روم. ما خاندان ابوالحسن را تجربه و آزمايش كرده ايم. اينها سياست

سلطنت و جمع مال و نقشه جنگي ندارند. »

(قاموس الرجال، جلد 1)

۸- یکی از آنهايي كه در بين راه به امام(ع) برخورد نمود ، گفته شده شخصی

به نام طِرماح بوده که به امام(ع) گفت : من همراه شما مي آيم ولي الان بايد

بروم اين آذوقه را به خانواده ام برسانم. رفت كه آذوقه را برساند و خواست که

برگردد،خبر شهادت امام و یارانش را به او دادند.

۹- يزيد بن مسعود نهشلي هم از بزرگان بصره بود كه امام (ع) برايش نامه

نوشتند. آن قدر از عبيدالله بن زیاد مي ترسيد كه وقتي فرستاده امام(ع) نامه

را براي او آورد، فكر كرد شايد اين حيله عبيدالله باشد لذا از ترس، نه تنها نامه را

نگرفت كه نامه رسان را هم با نامه فرستاد پيش عبيدالله. پسر مرجانه هم پیک

امام را بي درنگ به دار آويخت.

(كامل ابن اثير جلد 4)

۱۰- شبث بن رِبعي از كوفياني بود كه به امام(ع) دعوتنامه نوشت. بعد

چون عبيدلله بن زياد به كوفه آمد و اوضاع تغيير كرد جزو سرداران عبيدالله

شد و به جنگ با امام (ع) رفت. مدتی بعد با قیام مختار، جزو ياران مختار

شد و به خونخواهي امام حسين (ع) برخاست. وقتي هم كه مصعب بن زبير

به كوفه حمله کرد و مختار در حال شكست بود، او به لشكر مصعب پيوست و

در قتل مختار شركت كرد .



:: موضوعات مرتبط: ناگفته های تاریخی