

سحرگاه نوزدهم ماه مبارك رمضان هنگامى كه نماز صبح به امامت
حضرت على(علیهالسلام) شروع شد، عبدالرحمن ابن ملجم مرادی
پشت سر امام ایستاد و هنگامى كه امير مومنان سر از سجده بر
مىداشت ناگهان ابن ملجم خبیث فریادى كشید و با شمشیر برفرق
مبارک آن امام مظلوم فرود آورد .
در همین لحظه امام اظهار داشت: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»؛
قسم به پروردگار كعبه، رستگار و سعادتمند شدم .
بعد از آن ، حضرت را با فرق شكافته و بدن خونین به منزل آوردند؛
پزشكان بسیارى جهت معالجه آن حضرت آمدند، یكى از آنان پزشكى
بود به نام اثیر بن عمرو سكونى كه بر بالین حضرت وارد شد و شروع به
مداوا گردید.
اطرافیان و اعضاء خانواده حضرت، اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند و
با حالتى نگران چشم به پزشك دوخته كه چه مىگوید و نتیجه چه خواهد
شد. پس از آنكه پزشك نگاهى به جراحت آن حضرت كرد، گفت:
گوسفندى را ذبح نمایید و سفیدى جگر ریه آن را تا سرد نشده،
سریع بیاورید. وقتى آن را آوردند ، پزشك رگ میان سفیدى را بیرون
آورد و میان شكاف سر آن حضرت قرار داد و لحظهاى درنگ نمود، در حالتى
كه تمامى افراد در انتظارنتیجه، لحظه شمارى مىكردند.
سپس شكاف سر را باز كرد و رگ را خارج نمود؛ با نگاهى به آن، خطاب به
حضرت كرد و عرضه داشت: اى امیرالمؤمنین! اگر وصیّتى دارى بفرما، چون
متاسفانه زخم شمشیر و زهر آن به مغز سر اصابت و سرایت كرده و
راهى براى معالجه آن نیست .
لذا حضرت به فرزندش امام حسن مجتبى(علیهالسلام) فرمود: پسرم! اگر
من خوب شدم، خودم آنچه را كه صلاح بدانم با عبدالرّحمن انجام مىدهم
و چنانچه خوب نشدم و از دنیا رفتم، سعى كنید به او سخت نگیرید و در
قصاص تجاوز نكنید،چون او یك ضربت شمشیر زده است شما هم حق
ندارید بیش از یك ضربت به او بزنید.

تصویری از محراب مسجد کوفه
:: موضوعات مرتبط: مناسبت ها

ن : حميد