
سالها از شهادت جانگداز دختر پيامبر(ص)، حضرت زهرا(س) مي گذشت.
وقتي علي(ع) به فكر گرفتن همسر ديگري بود، عاشورا در برابر ديدگانش
بود. برادرش «عقيل » را كه در علم نَسب شناسي تبحر داشت و قبايل و
تيره هاي گوناگون و خصلتها و خصوصيّتهاي اخلاقي و روحي آنان را خوب
ميشناخت طلبيد.
حضرت به برادرش عقيل فرمود : برايم همسري پيدا كن شايسته و از
قبيله اي كه اجدادش از شجاعان و دليرمردان باشند تا بانويي اينچنين
برايم فرزندي شجاع و تك سوار و رشيد آوَرد.
پس از مدّتي، عقيل زني از طايفه بني كِلاب را خدمت اميرالمؤمنين(ع)
معرفي كرد كه آن ويژگي ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد
بود و نياكانش همه از دليرمردان بودند. از طرف مادر نيز داراي نجابت خانوادگي
و اصالت و عظمت بود. او را فاطمه كلابيّه مي گفتند و بعدها به لقب
«امّ البنين» يعني مادرِ پسران شهرت يافت يعني مادر چهار پسري كه به
دنيا آورد و عبّاس بزرگترينِ آنان بود.

عقيل براي خواستگاري نزد پدر فاطمه(ام البنين)رفت. وي از اين موضوع
استقبال كرد و با كمال افتخار، پاسخ مثبت گفت. فاطمه كلابيّه سراسر
نجابت و پاكي و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتي وارد خانه علي(ع) شد،
حسن و حسين (عليهماالسلام) بيمار بودند. او آنان را پرستاري كرد و
ملاطفت بسيار به آنان نشان داد.
گويند: وقتي کودکان او را فاطمه صدا كردند گفت: مرا فاطمه خطاب نكنيد
تا ياد غمهاي مادرتان فاطمه زهرا(س) زنده نشود، مرا خادم خود بدانيد.
ثمره ازدواج حضرت علي (ع) با حضرت ام البنين ، چهار پسر رشيد بود به
نامهاي: عبّاس، عبدالله،جعفر و عثمان، كه هر چهار تن در حادثه كربلا به
شهادت رسيدند.

ولادت نخستين فرزند امّ البنين، در روز چهارم شعبان سال ۲۶ هجري در
مدينه بود. تولّد عباس، خانه علي و دل مولا را روشن و سرشار از اميد
ساخت، چون حضرت مي ديدند در كربلايي كه در پيش است، اين فرزند،
پرچمدار و جان نثار حسينِ فاطمه خواهد بود.
آن حضرت، گاهي قنداقه عبّاس خردسال را در آغوش مي گرفت و آستينِ
دستهاي كوچك او را بالا ميزد و بر بازوان او بوسه ميزد و اشك مي ريخت.
روزي امّ البنين كه شاهد اين صحنه بود، سبب گريه امام را پرسيد. حضرت
فرمود: اين دستها در راه كمك و نصرت برادرش حسين، قطع خواهد شد؛
گريه من براي آن روز است.

برخي جلوه هايي از دلاوري عباس را در جنگ صفّين نگاشته اند. اگر
اين نقل درست باشد، ميزان رزم آوري او را در سنين نوجواني را نشان
مي دهد. وقتي امام حسن مجتبي (ع) مسموم و شهيد شد، برادرش عباس
۲۴ سال داشت.
حضرت ابالفضل العباس(ع) چند سال پس از شهادت پدر در سنّ هجده
سالگي و در اوائل امامت امام مجتبي(ع) با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس
ازدواج كرده بود. ابن عباس راوي حديث و مفسّر قرآن و شاگرد برجسته
علي(ع) بود. شخصيّت معنوي و فكري اين بانو نيز در خانه اين مفسّر امّت
شكل گرفته و به علم و ادب آراسته بود.
از اين ازدواج دو فرزند به نامهاي «عبيدالله» و «فضل» پديد آمد كه هر دو بعدها
از عالمان بزرگ دين و مروّجان قرآن گشتند. امامزاده شاه سید علی از
امامزاده های معروف شهر مقدس قم از نوادگان حضرت اباالفضل(ع) می باشد.
در واقعه کربلا در روز تاسوعا شمر ملعون كه از قبيله ام البنين (س) بود،
مأموريت يافت كه برای تضعیف روحیه یاران امام حسین (ع) به حضرت
عباس (ع) و برادرانش امان نامه بدهد. وي به نزديكي خيمه گاه امام
حسين (ع) رفت و با صداي بلند فرياد زد: خواهرزادگانم كجايند؟ عباس(ع)
و برادرانش اعتنايي نكردند ، امام حسين علیه السلام كه منظور شمر را
دانسته بود، به برادران خود فرمود: پاسخ شمر را بدهيد، اگر چه او فاسق
است . حضرت عباس علیه السلام به همراه سه تن از برادرانش عبدالله،
جعفر و عثمان در نزد شمر حضور يافته و از او پرسيدند: حاجت تو چيست؟
شمر گفت: بدانيد تا ساعاتي ديگر شعله هاي جنگ برافروخته مي گردد و
از ياران حسين(ع) كسي زنده نمي ماند. من براي شما امان نامه اي از
امير آوردم. شما از اين ساعت در امان ما هستيد، مشروط بر اينكه از ياري
برادرتان حسين دست برداشته و سپاهش را ترك كنيد.
حضرت عباس علیه السلام كه كانون غيرت، حميت و وفاداري بود، بر او
بانگ زد و فرمود: بريده باد دستان تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه تو. اي
دشمن خدا ما را فرمان مي دهي كه از ياري برادر و مولايمان حسين
علیه السلام دست برداريم و سر در طاعت ملعونان و ناپاكان درآوريم. آيا ما
را امان مي دهي ولي براي فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله اماني
نيست؟ آنگاه شمر غضبناک از خدمت عباس (عليه السلام) بازگشت.

بعد از ظهر عاشورا هنگامي که فرزند اباعبدلله ، حضرت علي اکبر اجازه
جهاد خواست، امام بي هيچ تاملي اجازه فرمود اما وقتي برادرش عباس
اجازه خواست در پاسخ فرمود: برادر! هنگامي که از دنيا بروي، سپاه من
نيز از هم گسسته خواهد شد. اين سخن گوياي اين است که بقاي سپاه
امام وابستگي ويژهاي به عباس(ع) داشته است.
عصر عاشورا فرا رسيده بود. همه ياران به شهادت رسیده بودند. تنها
«عباس» و «حسين» در برابر سپاه دشمن با دلي پر از غم و مقاوم
ايستاده بودند. از طرفي فرياد کودکان، ناله زنان و صداي شادي سپاه
شام به گوش مي رسيد. عباس(عليه السلام) که تنها بازمانده درگاه
امام بود و دشمن از حملات او عاجز شده بود نزد امام رفت تا اجازه جهاد
دريافت کند. امام فرمود:« اي برادر تو پرچمدار مني» عباس عرض کرد:
« سينهام از اين منافقين به تنگ آمده و ميخواهم از اينها انتقام خونم
را بگيرم.» پس از آن امام حسين(ع) فرمود: براي اطفال آب بياور» .
کلام عباس(ع) در جان مردم نشست تا آنجا که برخي گريان شدند اما شمر
ملعون گفت: اي پسر ابوتراب! اگر تمام زمين را آب گرفته باشد و آن در اختيار
ما باشد، قطرهاي از آن را نخواهيد نوشيد مگر اين که در بيعت با يزيد درآييد»
عباس(ع) در حالیکه صداي اطفال به گوشش ميخورد که از عطش
ميناليدند بيتاب شد و غيرت علي گونهاش به جوش آمد. بار ديگر با
اندکي تامل سوار بر اسب شد و مشک آب را در دست گرفت.
در اندک زماني چهار هزار نفر او را محاصره و تيرباران کردند. او به تنهايي
آن جمعيت را از خود دور ميساخت و کسي باور نداشت که او در رزم است.
حملات او به خوبي يادآور شجاعت و صلابت اميرالمومنين(ع) بود. عباس(ع)
با آرامش تمام وارد شريعه فرات شد.
روشن بود که کثرت اين جمعيت چشم او را نگرفته است. او در آن آب خنک
وارد شده بود اما همين که مشتي آب برگرفت و تا نزديک دهان آورد، به ياد
تشنگي حسين و همراهانش افتاد. پس آن آب را فرو ريخت و مشک را پر از
آب نمود و بر اسب نشست و تمام توجه او به خيمه ها بود. کوتاهترين راه به
خيمهها را انتخاب کرده بود و سپاه را ميدريد و لحظه به لحظه به قطب و مرکز
هم او را ياري کرد تا اين که ضربتي به دست راست علمدار كربلا وارد ساخت که
دست راست حضرت قطع گرديد اما او مشک آب را به دست چپ خود داده و اينجا
شعار حماسي خود را تغيير داد: «اگر دست راستم را قطع کرديد، جهادکنان از دين
حمايت ميکنم.»
اين بار «حکيم بن طفيل» پشت نخلي کمين کرده بود و ضربهاي به دست چپ او
زد که آن هم قطع شد. عباس(ع) مشک آب را به سينه خود نگهداشته بود.
دشمنان نيرو يافته، از هر طرف او را تيرباران کردند. باران تير بر او ميباريد تا اينکه
تير برمشک آب نشست و آب سرازير شد. تيري هم بر سينه عباس(ع)
نشست. ديگري با عمودي آهنین بر فرق مبارکش زد. از شدت اين ضربت،
عباس بن علي(عليه السلام) از فراز اسب بر زمين افتاد و با فرياد بلند برادر را
خواند:ادرکني يا اخي؛ اي برادر مرا درياب !

ناگهان حسين(عليه السلام) چون عقاب، سپاه دشمن را از هم گسست
و در کنار برادر نشست. چشم مبارک امام به او افتاد که دست راست و
چپش قطع شده و پيشانياش شکسته و چشمش با تيري دريده شده،
امام در کنار بدن برادر خم شد و نزد او گريان نشست. سر خونين عباس
را در دامن خود نهاد و خاک و خون را از آن زدود و بلند گريست و فرمود:
«اخي اباالفضل! ... الان انکسر ظهري ... و قلّت حيلتي؛ برادرم
اباالفضل ، حالا کمرم شکست و تدبيرم گسست.
سپس امام خم شد و برادر را بوسيد، در حالي که اشک بر گونه مبارک و
محاسن شريفش جاري شده بود. پس از آن بود که امام به سوي دشمن
حمله کرد و گاه به طرف راست و گاه به طرف چپ حملهور ميشد. سپاه
همگي از امام ميگريختند. در آن هنگام امام ميفرمود: «کجا فرار ميکنيد
در حالي که برادرم را کشتيد؟! کجا فرار ميکنيد در حالي که بازويم را
شکستيد؟!» سپس به تنهايي به جايگاه خويش بازگشت .

ن : حميد